اقتباس از كتاب حج دكتر على شريعتى
نماز طواف را، در مقام ابراهیم، پایان میدهی و آهنگ مسعی
میکنی. میان دو کوه صفا و مروه به فاصله سیصد و اند متر، هفت بار فاصله دو
کوه را سعی میکنی. از بلندای صفا سرازیر میشوی، میروی و در راه به
محاذات کعبه میرسی و بخشی از مسیر را هروله میکنی و سپس به حرکت عادی
خویش بازمیگردی بقیه راه را تا پایان کوه مروه سعی میکنی. سعی، تلاش است،
حرکتی جستجوگر، دارای هدف، شتافتن، دویدن.
در طواف، در نقش هاجر بودی،
و در مقام، در نقش ابراهیم و اسماعیل، هر دو.
و اکنون سعی را آغاز میکنی،
و باز به نقش هاجر بازمیگردی!
همه یکی است، اینجا همه شکلها، قالبها، ظاهرها، عنوانها، تشخصها،
شخصیتها، حدها و مرزها و فاصلهها و نشانهها و رنگها و طرحها پاک شده
است، محو شده است، و انسان عریان و انسانیت عریان مطرح است.
ایمان و عشق، عقیده و عمل. و دگر هیچ!
اینجا سخن از کسی نیست، ابراهیم و هاجر و اسماعیل هم نیست، اینها دیگر در
اینجا کلماتند ومعانی! نه افراد و اشخاص!
هر چه هست، حرکت است و ثبات، انسانیت و الوهیت، و در این میانه، تنها: نظم.
و حج این است، آهنگ کردن، حرکتی مدام، در جهتی ثابت و تمامی جهان همین است.
و اکنون،
سعی.
اینجا هاجری!
یک زن، یک نژاد تحقیر شده بیفخر افریقایی، یک کنیز، کنیزی سیاه، حبشی،
کنیز یک زن: ساره!
و اینها همه در نظام بشری، در نظام شرک. اما در نظام توحید: این کنیز
مخاطب خدا، مادر پیامبران بزرگ خدا، رسول
خدا،تجلیگاه زیباترین و عزیزترین ارزشهایی که خدا میآفریند.
در نمایشگاه حج، قهرمان اول، برجستهترین چهره،
و در حرم خاص خدا، تنها زن، مادر!
به فرمان عشق، طفل شیرخوارش را برگرفت و از شهر و آبادی و خانه زندگی و جمع
خویشاوند، به میانه این کوههای سنگ و عبوس آمد، تنها، بیهیچ زادی، بیهیچ
کسی،
تنها با عشق!
آمد، کودکش را به فرمان خدا در کف این دره گذاشت، درهای خشک، تافته،
گداخته، بیآب، بی یک برگ گیاه، هیچ!
دره هول، تنهایی، مرگ!
توکل مطلق!
شگفتا، خدا گفت چنین کن، خدا گفت من تو را، طفل تو را، زندگی تو را، آینده
تو را، روزی تو را کفالت میکنم.
تو، ای هاجر، مظهر تسلیم و تفویض، قهرمان بزرگ ایمان به عشق و توکل بر عشق،
در زیر چتر حمایت منی!
و هاجر، به تسلیم و طاعت، طفل را در وسط دره گذاشت، که خدا گفته بود، که
عشق خواسته بود! اما، قهرمان تسلیم و رضا هاجر، بیدرنگ برخاست، تنها، در
کوههای خشک و سوخته پیرامون مکه، دوان در جستجوی آب، همه تکاپو، جنبش،
کوشش، حرکت، همت، تصمیم، تکیه بر خویش، بر پاهای خویش، بر اراده خویش، بر
اندیشه خویش، یک زن، یک مادر، تنها، آواره، مسئول، در تلاش، جستجوگر، عاشق،
مؤمن، آشفته، دردمند، بیحامی، بیپناه، بیپایگاه، بیجامعه، بیطبقه،
بیتبار و نژاد، بیخانمان، بیامید... امیدوار، یک اسیر، یک غریب، یک
کنیز، بیکس، تبعیدی نفرت، مطرود نظام اشرافیت، منفور ملت، نژاد، طبقه، و
حتی رانده خانواده، کنیزی سیاه و طفلی در آغوش، طرد شده از خانه و شهر و از
کشورِ نژاد برتر و آواره کویر غربت، زندانی کوهستانی دور، و اکنون تنها،
کوشا، خستگیناپذیر، نومیدی نشناس، مصمم، در تلاش، آواره میان کوهها،
تنها،
دوان بر سر کوههای بلندِ بیفریاد!
در جستجوی آب!
پرومته فرهنگ ابراهیم، نه یک خدا، که یک کنیز،
و نه بخشنده آتش، که: آب،
آب؟ آری آب! غیب نه، ماوراءالطبیعه نه، عشق نه، تفویض نه، تسلیم و طاعت نه،
آب حیات نه، آب روح نه، آب معنی؟ اشراق؟ آسمان؟ نه، نه، نه،...
آبِ خوردن!
نه آنچه از عرش میبارد، آنچه از زمین میجوشد،
مادیِ مادی! همین ماده سیالی که بر زمین جاری است و زندگی مادی تشنه آن
است، بدن نیازمند آن است، که در تن تو خون میشود، که در پستان مادر شیر
میشود، و در دهان طفل آب است!
سعی در جستجوی آب، مظهر زندگی مادی، زندگی زمینی، نیاز عینی، پیوند آدم و
خاک، دنیا! بهشت این جهانی، مائده زمینی!
و سعی: کاری مادی، تلاش مادی، کوشیدن و دویدن برای آب، برای نان، برای
آنکه تشنگیات را سیرآب کنی، برای آنکه گرسنگی طفلت را سیر کنی، برای
اینکه خوب زندگی کنی. تشنهای منتظر است و تو مسئول، دراین کویر سوخته،
چشمهای بیابی، آبی ارمغان آری
سعی: تلاش بر روی خاک، بر روی زمین، تا نیازت، را از سینه طبیعت برآوری، تا
از دل سنگ آب برگیری.
سعی: مادیت مطلق، نیاز مادی، عمل مادی، هدف مادی!
اقتصاد، طبیعت، تلاش!
یعنی: احتیاج، مادیت و انسان!
تعقل مطلق!
شگفتا! از سعی تا طواف، چند گامی، چند لحظهای، و این همه راه! این همه
فاصله!
فاصله دو ضد، دو نقیض!
طواف، عشق مطلق!
و سعی، عقل مطلق
طواف، همه او!
و سعی، همه تو!
طواف، جبر الهی و همین!
و سعی، اختیار انسانی و همین،
طواف، پروانهای بر گرد شمع میگردد و میگردد تا... میسوزد، خاکستر
میشود، و بر باد میرود، هیچ میشود، در عشق محو میشود، در نور میمیرد،
نفی میشود.
و سعی، عقابی بر سر کوههای سخت و سیاه، به بالهای همت بلند خویش، پرواز
میکند و طعمه میجوید، طعمهاش را از دل سنگ میرباید!
آسمان و زمین مُسخّر او است، بادها رام پرواز اویند و افقهای دور مرز
جولان او، تمامی فضا جلوهگاه همت او، و پهنه زمین زیر پر او، و کوههای سخت
و سنگ زمین، تحقیر شده و تسلیم دو نگاه تیز و مغرورش!
طواف، انسان است، خودباخته حقیقت،
و سعی، بشر است، خودساخته واقعیت،
طواف، انسان متعال،
و سعی، انسان مقتدر.
طواف: عشق، پرستش، روح، زیبایی، ایثار، شهادت، اخلاق، خیر، ارزش، معنویت،
ذهنیت، حقیقت، ایمان، تقوی، ریاضت، خشوع، بندگی، عرفان، اشراق، دل، تسلیم،
تفویض، مشیت، ماوراء، آسمان، غیب، جبر، طاعت، توکل، دیگران، مردم، دین،
آخرت، معاد، و خدا.
آنچه روح شرق را بیقرار دارد!
و سعی: عقل، منطق، نیاز، زندگی، واقعیت، عینیت، زمین، ماده، طبیعت،
برخورداری، اندیشه، علم، صنعت، مصلحت، سود، لذت، تمدن، اقتصاد، غریزه، جسم،
اختیار، اراده، تسلط، دنیا، قدرت، معاش، و خود.
آنچه غرب را به تلاش واداشته است!
طواف، خدا و بس!
و سعی، بشر و همین!
طواف، روح و دگر هیچ!
و سعی، جسم و دیگر هیچ!
طواف، رنجِ بودن، دغدغه آسمان،
و سعی، لذت زیستن، آرامش خاک،
طواف، جستجوی عطش،
و سعی، جستجوی آب،
طواف، پروانه،
و سعی، عقاب.
و حج، جمع ضدین! حل تضادی که بشریت را در طول تاریخ گرفتار کرده است:
ماتریالیسم یا ایدهآلیسم؟ عقل یا اشراق؟ دنیا یا آخرت، برخورداری یا زهد؟
مائدههای زمینی یا مائدههای آسمانی؟ مادیت یا معنویت؟ اراده یا مشیت؟ و
بالاخره، تکیه بر خدا یا بر خویش؟
و خدای ابراهیم به تو میآموزد که: هر دو! آموزشی نه با فلسفه، با عرفان،
با علم، با کلمات، که با یک نمونه، یک انسان، و این انسان، چهرهای که
فیلسوفان جهان، عارفان جهان و همه جویندگان ایمان و پویندگان حقیقت باید
درس بزرگ خدا را در او بخوانند، باز هم چهره یک زن، یک زن سیاه، یک زن
حبشی، یک کنیز،
هاجر! یک مادر!
به فرمان عشق، خود را تسلیم مطلق او میکند، و کودکش را از شهر و دیار و
زندگی به این دره سوخته بیآب و آبادی و بیکس میآورد و در کف این دره
میگذارد.
توکل محض، نفی همه حسابها و کتابها به قدرت ایمان، تکیه بر عشق، به او و
دگر هیچ!